* در بین جامعهشناسان رسم است که از این دوران به عنوان دوران «گذار» نام میبرند. یعنی گویی ما در حال گذار از یک مرحلهی مشخص داریم به مرحلهی مشخص دیگری هستیم. درحالیکه به نظر من هیچ مرحلهی مشخص و از پیش تعیینشدهای در آینده وجود ندارد که قرار باشد ما به آن برسیم. بلکه یک جامعه با توجه به چالشها و ظرفیتهای خود «تحول» مییابد و دگرگون میشود. گاهی این دگرگونی سطحی است وگاهی عمیق. اما هیچکس نسخهای از پیش تعیینشده برای آینده ندارد. راهحلی که در پایان پدرسالار بوجود آمد و باعث تحول نظم خانوادگی آنها شد را هیچ جامعهشناسی به آنها (و حتی به نویسندهی داستان) ارائه نکرده بود. بلکه نتیجهی تحولها و همچنین ارادهی معطوف به مشکلگشایی عضوهای آن خانواده داشت. بنابراین بهتر است این دوران را دوران «تحول» بنامیم.
والتر وایت قرار است به دلیل سرطان به زودی بمیرد؛ اما مرگ برای او فاجعهی اصلی نیست. بلکه او متوجه می شود که پس از مرگش هیچ چیز برای همسر باردار و فرزند معلولش بهجا نخواهد گذاشت، به جز مقداری بدهی و وام عقب افتاده. از یک معلم شیمی در یک مدرسه معمولی در آمریکا بیش از این هم ساخته نیست.
به طور خیلی اتفاقی، از طریق یکی از خنگترین شاگردان، او می فهمد که به دلیل تواناییهایش در علم شیمی میتوانید یک مادهی مخدر و بسیار با کیفیت تولید کند. مادهای که در بازار خریدارهای فراوانی دارد. حالا بین آلوده کردن جامعه و تامین آیندهی فرزندانش او باید راهی را انتخاب کند. و البته والتر تردید نمیکند. او آشپزی (ساختن مواد مخدر) را انتخاب میکند و بلافاصله موفقیت (یعنی همان پول) به او روی میکند.
برای داشتنِ فهم درستی از این سریال، باید با ساختار جامعهی آمریکا کمی آشنایی داشته باشیم. جامعهای که همزمان چند عنصر را باهم دارد. ۱- فردگرایی ۳- سرمایه داری ۳- مذهب
البته باید بدانیم که مسئولیت والدین در یک خانواده ی متوسط آمریکایی معمولا همینجا به پایان میرسد. یعنی اگر آنها تنها تا آغاز دوران تحصیل میتوانند بار فرزندانشان را به دوش بکشند و پس از آن نه از لحاظ اقتصادی ممکن است و نه از لحاظ اجتماعی پذیرفته. از آنجا به بعد فرزندِ بالغ باید خودش گلیمش را را آب بیرون بکشد، کار پیدا کند، خانواده تشکیل بدهد و از آنها مراقبت کند و فرزندانش را به جامعه تحویل دهد و از این راه او در چرخه ی فرد-اقتصاد-خانواده قرار میگیرد.
اما اینجا یک خلاء یا بهتر بگویم، یک تناقض و ناسازه بوجود میآید. از طرفی جامعه فردگرا و سرمایه-محور است و از طرف دیگر ارزش اخلاقی خانواده-محوری بر آن حاکم است. چگونه فرد میتواند از خانوادهی خود محافظت کند؟ چگونه والدین می توانند برای فرزندانشان آیندهای مطمئن را بسازند؟ یکی از راههای متداول «کار» و درآوردن پول است. والتر وایت در تمام زندگیاش همین کار را میکرده است. هرچند که او نسبت به استعداد و دانشی که دارد از وضعیت مناسبی برخوردار نیست و احساس بیعدالتی میکند، اما بالاخره خانه و خانواده دارد. اما ناگهان تهدیدِ مرگ فرا میرسد و او با این حقیقت روبرو میگردد که پساندازش حتی کفاف خرج بیمارستان و کفن و دفناش را هم نمیدهد؛ چه رسد به آیندهی زن و فرزندانش! پس باید پول بیشتری بدست بیاورد. باید مواد مخدر تولید کند تا بتواند خرج دوا و درمان و بعد از آن خرج کفن و دفن و سپس هزینهی تحصیل فرندانش را بپردازد؛ و او همین کار را می کند. او برای حفاظت از خانوادهاش همان کاری را می کند کهکریس کایل در «تکتیرانداز آمریکایی» انجام میدهد : از بین بردن دیگران برای حفاظت از خانواده. در این ذهنیت، حفاظت از میهن/خانواده توجیه کنندهی همهی بدیها و حتی جنایتهایی است که ما میتوانیم انجام دهیم. همانطور که در فیلم «تکتیرانداز آمریکایی» هرگز ماجرا را از نگاه قربانیان نمیبینیم و در واقع آنها کوچکترین اهمیتی در داستان ندارند، در Breaking Bad هم در طول پنج فصل هرگز وارد زندگی قربانیان و خریداران مواد مخدر نمیشویم.