محمد نوریزاد عزیز
با سلام و احترام
بیش از یک سال است که در دل دارم نامهای بنویسم و آنچه در جان محفوظ میدارم با شما درمیان بگذرام. اما هربار قلم (بخوانید صفحهکلید) را ناتوان از رسانیدن سخن و کلام و پیام میبینم.
برادر عزیزم!
بر خلاف بسیاری از رسانهها، صورت زخمی شما برای من هیچگاه تکراری نمیشود و ارزش «رسانهای»اش را از دست نمیدهد. هرگاه آن عکسها را میبینم روحم خراش بر میدارد و دلم ریش میشود. شرم بر سرتاسر وجودم خیمه میزند و از خود بیزار میشوم. این آخری، قصد حضورِ بیحذر شما در برابر کوچهی معشوقهی ما، کوچهی اختر، سوز دل و درد روح و وجدان را دوچندان کرد. شرم در برابر میرحسین و رهنورد و کروبی به جانبازی شما گره خورد و بر ناشکیبایی من افزود. همین شد که این برادر کوچک را نوشتن و سخن گفتن، بر خاموش ماندن و کلام در دهان نهفتن شایسته و بایستهتر آمد.
برادر جانبازم!
همچنان که گفتم، نباید ارزش عملکرد شما را با سنجهی رسانههای حرفهای سنجید. بر همین منطق، فکر میکنم نباید آن را با حساب و کتاب سیاستورزان قدیمی محاسبه کرد. برخلاف برخی از فعالین «حرفهای!» سیاسی و حقوق بشر که کارهای شما را بینتیجه میدانند، من با چنین خطکش و معیارهایی کنشهای شما را ارزشگذاری نمیکنم. میدانید! بعضی از فعالین سیاسی فکر میکنند «فعالیتهای شما هیچ کمکی به پیشرفت وضعیت مردمسالاری در کشور که نمیکند که هیچ، گهگاه ضررهایی هم در پی دارد؛ اعمال خشونت از سوی نیروهای [ضد]امنیتی را عادی میکند و دیگران را هم در معرض همین خطرها قرار میدهد.» عدهای دیگر میگویند «این حرکتها فردی است و در نهایت به جایی ختم نمیشود. ما حرکتهای جمعی نیاز داریم. یا به نوعی از حرکتها و کنشها نیازمندیم که بتوان به طور جمعی آنها را انجام داد.» نمیدانم! شاید هم درست بگویند.
اما همانطور که گفتم، من ماجرا را طوری دیگر نگاه میکنم و همواره دوستانم را دعوت میکنم اینگونه بنگرند. من مردی را میبینم که وجدان بیدارش دچار دردی عمیق شده، و هرچند که از اجرای عدالت ناامید و یا به نیروهای سیاسی بیاعتماد است، اما نمیخواهد در برابر ظلمی که به او و دیگر یاران و هموطنانش میشود سر خم کند. اینگونه است که تَن و پیکرش، عزیزترین دارایی در چشم بسیاری از انسانها، را در برابر ضربههای ناجوانمردانه و ظالمانهی اصحاب قدرت سپر میکند.
ای یار دوردست!
به عنوان جوانی کتکخورده، کسی که مزهی درد بر بدن را چشیده، آن صفتی که میتوانم به عملکرد شما بدهم، تنها «شجاعت» است و بس. شاید من حتی اگر امکان جغرافیایی و شرایط فیزیکیاش را هم داشتم، از لحاظ عقلی به چنین نتیجهای که شما رسیدهاید نمیرسیدم و این راه را برای رودرویی با ظلم انتخاب نمیکردم. اما هرچه باشد، نمیتوانم زبان بر تحسین شجاعت شما ببندم. آنقدرها به خودم مطمئن نیستم و نمیدانم که آیا این تفاوت دیدگاه من با شما در روشی که برگزیدهایم، حاصل عقل است یا نتیجهی ترس. البته به رغم اینکه بارها چوب و باتوم و مشت و لگد بر بدم روانه شده، هیچگاه فکر نکردهام که این آخرین باری است که کتک میخورم؛ اما پنهان نمیکنم که بالاخره به اندازهی عرف جامعه از مشت و لگد خوردن میترسم. بااینحال هرگز بر آن نشدهام که ترس خودم را تئوریزه کنم و لای زروروق به دیگران بفروشم. یا اینکه شجاعت دیگران را انکار کنم و با زبانبازی و اندیشهبافی بخواهم از ارزش آن بکاهم. فارغ از اینکه روش شما برای مبارزه بهتر است یا نه، روشن است که شما از من «شجاع»ترید. این حقیقتی است که حتی به زبان آوردنش شاید حتی از ارزشاش بکاهد. اما چه باک!
برادر بسیجیام!
به عنوان یکی از میلیونها عضو خانوادهی جنبش سبز شما را از آبروهای جنبش میدانم. همچنین به عنوان یکی از فرزندان خانوادهی بزرگ انقلاب و دفاع مقدس، افتخار میکنم که افرادی پرشماری مثل شما هستند که آبروی برادران شهیدمان را پاسدارند و نمیگذارند که گرد افسوس خاک آنها را بپوشاند و طوفان ظلم و فساد خونشان را بر باد دهد.
همچون برادر کوچک شما، امید دارم که امیدتان از به بار نشستن رنجهایی که بسیاری از مردان و زنان این سرزمین، که با اندیشهها، روشها، تیرهها و سابقههای گوناگون برای سعادت و بهروزی مردم و مملکت کشیدهاند، از دست ندهید. همهی ما کم و بیش خطاکاریم. اما آینده را همین امروز «ما»، همین انسانهای خطاکار، میسازیم.
پیشنهاد میکنم بیش از پیش به نتیجهها کارهایتان اعتماد داشته باشید. و بیشتر از آن، به مردم، به آنهایی که نمیشناسید اما بیشتر از هر آشنایی همدرد شمایند، اعتماد کنید. آنهایند که برای ساختن امروز و فردا، امروز فردا در کنار شمایند.
برادر کوچک شما
روحالله شهسوار
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر