این عبارت «بانوی اول» از آن خرافههای سیاسی-وارداتی است که از کشورهای
آنگلاساکسون و پسماندهی فرهنگ اشرافیگری آن فرهنگها به ارث رسیده و برخی دوستان ذوقزدهی ما هم
بدون توجهْ مدام آن را تکرار میکنند. گویا فکر میکنند این نشانهی پیشرفت است. مدتهاست که تکرار روزافزون این عبارت در رسانههای فارسی زبان آزارم میدهد. امروز هم این سرخط درخشان را در بی.بی.سی فارسی دیدم.
سرخط گزارش بی.بی.سی فارسی
دربارهی همسر رییسجمهوری افغانستان |
اول
اینکه این عبارت به غایت ضد زن است. دوستانی که آن را به کار میبرند،
شاید به این نکته توجه ندارند که «بانوی اول» در چهارچوب نگاه مردسالارانه
به سیاست و حکومت پدید آمده و حیات پیدا میکند. بدینصورتکه با پدیدآوردن جایگاهی برای زنِ رییس حکومت به عنوان
بانوی اول، در واقع ما هویت این زن را وابسته به شوهرش قرار میدهیم. برای
مثال اگر همین آقای اشرف غنی در جریان دورهی حکومتش از حق عرفی، شرعی و
قانونیاش استفاده کند و همسرش را عوض کند ـ حتی چند بار عوض کند ـ و یا اینکه خانماش تصمیم بگیرد از او جدا شود، به صورت خودکار بانوی
اول هم تغییر میکند. این زنانِ احتمالی تنها در رابطه با مقام شوهرشان
شناسایی میشوند. حالا اگر خودشان کمی شخصیت جذابی داشته باشند، بیشتر مورد
توجه قرار میگیرند و رسانههای زرد و آبی و صورتی هر روز از آخرین تغییرات
مراحل بارداری تا رفت و آمدهای تفریحی یا احتمالن تحرکهای اجتماعی آنها مینویسد. اگر هم شخصیت جذابی نداشته باشند، به عنوان یک «بانوی اول»
غیرجذاب دستهبندی میشوند و رسانهها منتظر میمانند تا رییسحکومتی سر کار
بیاید که همسر جذابی داشته باشد.
خیلیها این پرسش را به میان آورند که چرا وقتی زنی رییس حکومتی میشود، ما شوهرش را به عنوان «آقای اول» آن کشور نمیشناسیم و چرا عموم مردها از این ماجرا شرم دارند؟ چرا کسی از شوهران شخصیتهایی همچون آنگلا مرکل (صدراعظم آلمان)، کریستینا فرناندس د کیرشنر (رییسجمهوری آرژانتین) دیلما روسف (رییسجمهوری برزیل) حرفی نمیزند. راهکار بعضیها تاکید بر نقش «آقای اول» است. یعنی اگر قرار است نقش بانوی اول را برجسته کنیم، باید در صورتی که رییس حکومت زن باشد، باید از نقش آقای اول هم حرف بزنیم. برخی دیگر راهکار راهکار را برچیده شدنِ بساط آقا و بانوی اول میدانند. یعنی هرکس که مردم به او رای دادند رییسجمهور است؛ زن و مرد بودناش مهم نیست و شوهر یا زن او هم زیر سایهی مقام سیاسی او نمیروند.
نظر من به گروه دوم نزدیکتر است.
۲-
نگاهی که نقش «بانوی اول» را پدید میآورد. بسیار
غیردموکراتیک و ضدمردمسالارانه است. وقتی ما به کسی رای میدهیم و او را برای مدتی معین رهبر
سیاسی یک کشور میکنیم، به زن و بچهاش که رای نمیدهیم. ما به خودِ نامزد و تواناییها و برنامههایش رای میدهیم. هرچند وضعیت خانوادگی
سیاستمداران در گرایش رایدهندهگان تاثیر دارد. اما این به آن معنا نیست
که ما با رای دادن به فلان مرد، زنشاش را هم صاحب مقام و منسبی میکنیم. در بعضی از کشورها، نامزدها معاون یا جانشین خود را نیز به رای مردم میگذارند. این خیلی منطقی است. چون به یک پروژهی سیاسی مربوط است و جایگاه آن معاون و جانشین هم در قانون اساسی مملکت مشخص شده است. اما همچین شرایطی برای همسر یا دوستدختر/پسر یک رهبر سیاسی صدق نمیکند. بلکه این در چهارچوب رابطهی شخصیای است که وی پیش و پس از دورهی مسئولیتاش داشته و خواهد داشت. بدین دلیل که این مسئله از حوزهی رای عمومی خارج است، از لحاظ سیاسی هم باید خارج از حوزهی عمومی بماند. نه نقش سیاسی به همسران داده شود و نه از بوجهی عمومی برای این نقش سیاسی-اجتماع خرج شود.
۳-
در ادامه، این نگاه، یعنی ایجاد یک «مقام» برای همسر رییس حکومت
( مقام رییسجمهوری در کشورهای جمهوری یا جایگاه نخستوزیر در کشورهای پارلمانی و...)
غیرقانونی است. شاید برخی کشورها همچین پدیدهای را در فرهنگ سیاسیشان
داشته باشند که این بستگی به فرهنگ و عرف آن جامعه دارد. (هرچند که به نظر
من این عرف حتی در آمریکا هم نشان از ساختار پنهانِ مردسالارانهی آن جامعه دارد )؛ اما لزومی ندارد هرچیزی که به نظر ما شیک و خارجی است را وارد
فرهنگ سیاسی کشورمان کنیم. اگر قرار باشد ما کسی را به عنوان «بانوی اول»
کشور به رسمیت بشناسیم، باید به خود وی رای بدهیم و انتخابش کنیم. نه اینکه
به شوهر کسی رای بدهیم و سپس زنی را بر کرسیای بنشانیم و نقش سیاسی به او
بدهیم. خیلی وقتها این حرکت به ایجاد دم و دستگاهی برای «بانوی اول» کشور
ختم میشود و طبعن از بودجهی عمومی صرف جایگاهی میشود که الزامن مردم به
آن رای ندادهاند. مردم ایران به خاتمی و احمدینژاد (سال ۸۴ّ) و روحانی
رای دادند، نه به همسرانشان. اگر زهرا رهنورد به عنوان یک شخصیت سیاسی مطرح
شد، نه بهخاطر همسرش ، بلکه به دلیل تواناییهای شخصی خود وی بود و است. او زهرا رهنورد است، نه فقط همسر میرحسین موسوی.
۴-
در فرانسه، پس از اتفاقهایی در زندگی زناشویی دو رییس حکومت این کشور (نیکلا سارکوزی و فرانسوا اولاند) رخ داد، بحث زیادی در اینباره در جامعهی فرانسه در گرفت. برخی از جامعه شناسان و تحلیلگران سیاسی بر این باور بودند که توجه مردم به پدیدهای به عنوان «بانوی اول» یک پدیدهی وارداتی (بهویژه تحت تاثیر آمریکا و بریتانیا) است. چیزی شبیه به پدیدهای که در ایران به «تهاجم فرهنگی» معروف شده است. البته نه اینکه حکومتهای آمریکا و بریتانیا توطئهای در این زمینه در نظر داشته باشند. بلکه به این معنا که هجمهی رسانهای متمایل به صنعت سرگرمی و تولید مسئلههایی که شاید زیاد هم مهم نباشند، فضای فرانسه را تحت تاثیر قرار داده است. بدین صورت که رسانههای زرد و بنفش و صورتی از ازدواج و طلاق چهرههای معروف سروصداها به راه میاندازند؛ طی یک دورهی زمانی چند ماجرا باهم رخ میدهد. «کارلا برونی» با «نیکلا سارکوزی» ازدواج میکند. «فرانسوا اولاند» که از «سگولن رویال» جدا شده، دوست دختر روزنامه نگار خود «والری تریوایلر» را رها میکند و رابطهی او با «ژولی گایه» که بازیگر معروف و زیبایی است کشف و سرخط خبرها میگردد. این ماجراها از یک طرف همزمان میشود با ظهور چهرهی فعالی همچون «میشل اوباما»، و از طرف دیگر با رابطهی شاهزاده ویلیام (وارث احتمالی تاج و تخت بریتانیا) و «کیت میدلتون». صنعت رسانهای سرگرمی به دنبال شبیهسازی و ساده سازی ماجراها میگردد و بدین صورت عبارت «بانوی اول» حتی با تلفظ انگلیسیاش در رسانههای فرانسوی هر روز بیشتر از دیروز به کار برده میشود. این درحالیست که دربارهی «برنادت شیراک» همسر «ژاک شیراک» در مقایسه با ماجراهای اخیر از این خبرها نبود. چرا؟ چون او خودش کم و بیش یک شخصیت سیاسی بود و هنوز هم نقش سیاسی قابل توجهی در صحنهی سیاسی بازی میکند. برای مثال، او در جریان انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۲ از نیکلا سارکوزی حمایت کرد. درحالیکه اعلام شد که ژاک شیراک از این حمایت سر باز زده و رای و نظرش به اولاند نزدیکتر بوده. با این اوصاف، برنادت شیراک «بانوی اول» نبود. او «برنادت شیراک» بود.
برخی از شخصیتها و رسانهها در فرانسه نیکلا سارکوزی را به این متهم میکردند که قصد دارد روابط اشرافی را به کاخ الیزه برگرداند و آن را مخالف روح جمهوری فرانسه میدانستند. همین بحث در جریان ماجراهای فرانسوا اولاند دوباره زنده شد. رسانههای رنگارنگ که میخواستند کالایشان را در زرورق به مشتریها قالب کنند بیشتر و بیشتر عبارت «بانوی اول» را دربارهی همسران رییسجمهورها بکار میبردند. اما در نظرسنجیای که یک موسسهی افکارسنجی در هیاهوی ماجراهای اولاند منتشر کرد، نشان داد که اکثریت فرانسویها جایگاه بانوی اول را به رسمیت نمیشناسند. در نظرسنجی دیگری که موسسهی فیگارو انجام داده بود، بیش از ۷۰درصد از پرسششوندگان عقیده داشتند که مسائل زناشویی رییس حکومت یک امر شخصی است و نباید در فضای عمومی مطرح شود. هرچند که در همین نظرسنجیها نشان میداد که محبوبیت فرانسوا اولاند پس از هر ماجرای شخصی با افت شدید روبرو میشود.
۵-
اینکه همسر رییسجمهوری جدید افغانستان زنی موفق و تحصیلکرده است خبر بسیار خوبی است. او به عنوان شریک زندگی اشرف غنی احمدزی نقش غیرقابل انکاری در زندگی وی داشته است. جسارتن باید بگویم وی طفیلی رییسجمهوری افغانستان نیست. او خودش زنی موفق و با استعداد است که تا کنون زیر سایهی فضای مردسالارانه قرار داشته. بیشک باید این فرصت را غنیمت شمرد و به این بهانه بیشتر و بیشتر از زنان افغانستانی سخن گفت. (توجه داشته باشید که ایشان لبنانی است. افغان نیست، اما افغانستانی است.)
۶-
نقش و مفهوم «بانوی اول» یک خرافهی مدرن و ساخته و پرداختهی رسانهها و صنعت سرگرمی است. مفهومی که در چهارچوب مردسالاری - و نه مردمسالاری- حاکم بر حکومتها زاییده شده و به حیاتش ادامه میدهد. تکرار کورکورانهی این عبارت از یک طرف ضد زن و از طرف دیگر غیرمردمسالارانه (غیردموکراتیک) است.
ممنون. جای چنین تذکری خالی بود.
پاسخحذف