نامهی سهراب سپهری به کیهان ورزشی در سال ۱۳۵۷ را همین الان خواندم.
همهی حرفها هنوز هم تازه است و پیشنهاد میکنم از اول تا آخرش را بخوانید. فقط جای امجدیه را با «آزادی» و «همایون بهزادی» را با «فرهاد مجیدی» یا هر بازیکن دیگری عوض کنید. انگار از سی-چهل سال پیش تا الان فقط ابعاد ورزشگاهها بزرگتر و قیمت بازیکنان بیشتر شده و هیچ تغییر دیگری رخ نداده. چه در سطح دستگاه ورزش کشور و چه در سطح مردم و هواداران. اما من بیشتر به بخش مردمیاش توجه میکنم.
یک جایی از نامه سهراب میگوید:
«با تعصب بیپایه چه باید کرد؟ هم راننده تاکسی طرفدار تیم پرسپولیس است. هم شاگرد بقال ، هم دانشجو و هم کارمند اداره . بسیار خوب ، هر کس میتواند علاقهاش را به چیزی ببندد، اما علاقه داشتن هم دلیل منطقی میخواهد. اهالی منچستر حق دارند طرفدار تیم های شهر خود باشند، مردم لیدز بجاست که تیم خود را دوست بدارند، ساکنان چلسی طبیعی است که بیشتر از تیم خود دفاع کنند . اما در شهر شما و من ، یک بت همگانی پیدا میشود، دلبستگی مسری است و طرفداری، اتفاقی و بی دلیل صورت میگیرد. خواهید گفت: چه اشکالی دارد؟ حرفی ندارد، اما وقتی که در امجدیه نشستهاید ، این طرفداری و تعصب محیطی نا مطلوب ایجاد میکند. و شما نمیتوانید به دلخواه تماشا کنید.»
دو سه سال است که دارم به این مسئله فکر میکنم. خیلی بلند بلند هم فکر میکنم و هر از چندگاهی این مسئله را با دوستان دوآتشهی فوتبالیام در میان میگذارم. من خودم دبیرستان در رشتهی تربیت بدنی دیپلم گرفتم و تا خرتناق در ورزش بودم. بعدش هم مدتی خبرنگاری ورزشی کردم. همان زمان بود که به این فکر افتادم که چرا من باید طرفدار «پرسپولیس» باشم درحالیکه در مشهد زندگی میکنم؟ یک زمانی ماجرای پرسپولیس و تاج طبقاتی بود. فرودستان یا علاقهمندان به آنها هوادار قرمز بودند و فرادستان و هوادارانِ فرادستان بیشتر به تاج گرایش داشتند. اما الان هر دو تیم در چنگ فرادستان است. ما را به دعوای فاسدِ این دو تیم چه؟ به قول سهراب «علاقه داشتن هم دلیل منطقی میخواهد».
الان هم که موسم جام جهانی رسیده میبینم همان رفتار که به قول سهراب بت پرستیِ همگانی دوباره خودی نشان میدهد. رفیق من در پاریس پرچم آرژانتین را روی دیوار خانهاش آویزان کرده و آن دوست دیگر در مدح تیم ملکه مدیحه سرایی میکند. پسردایی من در جنوب خراسان هنوز کشته مردهی ایتالیاست. برایش هم مهم نیست چقدر در فوتبال آن مملکت فساد بیداد میکند. تیفوسی بودن مهم است و بس! خیلی از رفیقان هم گهگاه از این حرفهای من دلزده میشوند. بعضیها هم که با معرفتاند میگذارند روی حساب خامیام و زیر سیبیلی رد میکنند و این حرفها انتقادهای من را ندیده و نشنیده میگیرند. اما من هنوز هم میپرسم: آخر چرا من باید طرفدار برزیل باشم. در کشوری که فقر بیداد میکند و فوتبال امروز آن کشور تنها بازتولیدکنندهی شکاف طبقاتی و توزیع نابرابر ثروت است، من چه دلیلی برای هواداری و علاقه داشتن به تیم ملیاش دارم؟ بزرگی که چند پیراهن از ما بیشتر پاره و چند کفش بیشتر کهنه کرده بود میگفت: «سال ۱۹۸۶ بعد از بازی آرژانتین و انگلیس من متوجه شدم بیشتر روشنفکران و چپگراهای ما طرفدار تیم ملکهاند و از گلِ ماردونا (که در واقع انتقام اشغال جزایر فالکند بود) غمگین شده بودند و حالشان گرفته بود.» یک زمانی فوتبال مردمی بود. اما الان به یک صنعت تمام عیار تبدیل شده و قوانین جهان صنعت بر آن حکمفرماست. حالا من چرا باید امروز هوادار تیم ملی اسپانیا باشم که دو غول اقتصادی-ورزشی در حال بلعیدنِ فوتبالِ آن کشور و بقیهی دنیا هستند؟ (حالا راست یا دروغ دستکم بارسلونا هنوز کمی ارزشهای سیاسی-مردمی خود را نگه داشته. اما آن ریال مادرید که بیشتر باشگاهِ فشن و مُد و بنگاه تبلیغاتی است تا باشگاه فوتبال).
من وقتی ایران بودم از تیم ملی فرانسه متنفر بودم. از قضا زمانی بود که این به اصطلاح تیم روی فرم بود و تمام تیمهای مورد علاقهی من را از یک کنار لوله میکرد. اما الان که در این کشور زندگی میکنم، میبینم خیلی احمقانه است که من پای تلویزیون بنشینم و برای تیم ملی آلمان کف و سوت بکشم. بالاخره من در این کشور زندگی میکنم. با این مردم نشست و برخاست میکنم. چطور میتوانم از آنها انتظار داشته باشم که مرا بفهمند و در غم و شادیام شریک باشند، درحالیکه من همچنان از فتیشها و بتهای فوتبالیام جدا نشدهام و پای تلویزیون تیم رقیب آنها را تشویق میکنم. برای من در جام جهانی امسال دو تیم مهم وجود دارند. ایران و فرانسه. اگر چهار سال دیگر در سوئد باشم میشود ایران و سوئد.
گذشته از این، چرا من باید با این علاقهی کورم از لذتِ بازی مسی و کریس رونالدو خودم را محروم کنم؟ حالا من از کریس خوشم نمیآید. اما انصافن خوب بازی میکند. اما ۱۰-۱۲ سال پیش من خودم را از لذتِ بازی زیدان محروم کردم تنها به این دلیل که او در دو تیمی بازی میکرد که من از آنها تنفر داشتم (فرانسه و ریال مادرید) و الان احساس زیانکاری میکنم.
سهراب ادامه میدهد:
«من هم مثل شما از تیم پرسپولیس بازیهای خوبی دیده ام . اما سرانجام- مثل کسان دیگری که میشناسم - تصمیم گرفتم روزهایی که تیم پرسپولیس بازی دارد به امجدیه نروم. شور و هیجان تماشاگر چیزی گیرا و پسندیده است و اگر نباشد میدان ورزشی نه جان دارد و نه معنی ، تشویق بی حساب تماشاگران ، بچههای پرسپولیس را نمایشگر و شاید خود نما بار آورده است. اینان از تماشاگران آشنای خود کمبودی بزرگ دارند ، انگار احساس غریبی میکنند. وقتی که قیافه گریان همایون بهزادی را پس از مسابقه در مسجد سلیمان روی صفحه کیهان ورزشی دیدم ، با خودم گفتم چه چیز جز تر و خشک کردن تماشاگران تهرانی ، این بچه را چنین عزیز دردانه بار آورده است؟ زیاد نوشتم این را میدانم ، اما اگر بگویم این تنها نامهای است که در تمامی عمرم به یک نشریه ورزشی نوشتهام ، شاید مرا از این اطناب معذور دارید.»
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر