تیم ملی فوتبال ( و همچنین برخی دیگر از ورزشها) در هر کشوری کم و بیش نشاندهندهی وضعیت آن جامعه است. چند سالی است که در کشورهای اروپایی «مهاجرانِ آمده» (یعنی کسانی که به کشور میزبان آمدهاند) یا مهاجرزادهها نقشهای کلیدیِ تیمهای ورزشی را به دست گرفتهاند. استخوانبندی اصلی تیم ملی فرانسه را این دسته از مهاجران تشکیل میدهند. هلند هم سالهاست که جای قابل توجهی برای مهاجرزادههای آفریقایی و آسیاسیاش باز کرده است و آلمان و ایتالیا و انگلستان و سوئد هم دارند آرام آرام دارند به این دسته میپیوندند.
این درحالیست که این در کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین ماجرا برعکس است. به طوری که مهاجرانِ رفته* (یعنی کسانی که از کشور رفتهاند) و در لیگهای بزرگ اروپایی بازی (و در واقع کار) میکنند پایهی تیمهای ملی را شکل میدهند. در کشورهای آسیاسی شرقی هنوز ساکنان بومی و اکثریت قومی نقشهای کلیدی را در تیمهای ملی دارند. در کشورهای عرب کنارهی خلیج فارس وضع به گونهای آشفته است. استخوانبندی تیمها را بومیها تشکیل میدهند. اما هر ازچندگاهی امیرها و شیخها سر کیسه را شل میکنند و نیمچه ستارهای را میخرند. (در واقع ملیتاش را میخرند.)
این وضعیت تنها محدود به فوتبال این کشورها نمیشود. بلکه همانطور که گفتم بازتابی از وضعیت همان جامعه است. مهاجرزادهها در کشورهای اروپایی کم و بیش دارند نقشهای کلیدی در جامعه بازی میکنند. ستارهی سینما میشوند، خواننده و نوازندهی محبوب میشوند، در فضای رسانهای نقشهای برجستهای را از آن خود میکنند و حتی وزیر و سیاستمداران مهمی میشوند. هرچند که هنوز درِ دنیای تجارت و صنعت (منظورم صاحبان صنایع و بازرگانان بزرگ است) به روی مهاجرزادهگان باز نیست، اما در کمتر شغل و حرفهی دیگریست که بتوان حضور آنها را نادیده گرفت.
در کشورهای آفریقایی و آمریکای جنوبی هم وضعیت کم و بیش بازتابی از وضعیت ورزشی و فوتبالیست. در این کشورها موجی از درخواست مهاجرت به کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی برای یافتن فرصتِ بهتر زندگی دیده میشود. به همین سان خود شما میتوانید وضعیت فوتبالی کشورها و منطقههای دیگر را به وضعیت کلیِ اجتماعیاش تعمیم بدهید.
ایران هم تا حدود زیادی از این قاعده مستثنا نیست. در فهرست اولیهی انتخابی برای جام جهانی برزیل، ۷ نفر** از ۲۷ جوانان دعوت شده به تیم ملی بازیکانی بودند که تمام یا بخش اصلی زندگی ورزشی خودشان را در خارج از ایران گذرانده و میگذرانند. تعداد زیادی از آنها از کودکی ایران را ترک کردهاند و تا همین اواخر هیچ ارتباط حرفهاییی با فضای فوتبالی (کسب و کار) ایران نداشتهاند. اما بالاخره خود (یا دست کم بخشی از خود) را ایرانی میدانند و حاضر شدهاند پیراهن تیم ملی ایران را بپوشند، با این ریسک و خطر که هرگز نتوانند در تیم ملی دیگری بازی کنند و تا ابد - دست کم در زمینهی فوتبال - ایرانی بمانند. بعلاوهی اینها، دو-سه نفر دیگر هم از این فهرست ۲۷ نفره که در لیگ ایران مشهور شدهاند، اکنون در لیگهای اروپایی در حال بازی (کار حرفهای) هستند. یعنی حدود یک-سوم بازیکنان تیم میلی ایران که جوانانی بین ۲۰ سال (علیرضا جهابخش) تا ۳۳ سال (رحمان احمدی) هستند را بازیکنان و شاغلان در لیگهای خارجی شاغل تشکیل میدهد. همهی اینها را بگذارید کنار این نکته که ۵ نفر دیگر از بختهای جدی حضور در تیم ملی را دیگر بازیکنان مهاجر یا مهاجرزاده تشکیل میدادند.***
در اینجا چند پرسش پیش میآید که اگر میخواهیم واقعیتی که در زیر پوست این ماجرا نفته است را بفهمیم باید به آنها پاسخ بگوییم:
اول اینکه چرا کارلوس کیروش رفته دنبال بازیکنان مهاجر یا مهاجرزاده گشته و بهترینهای آنها را در ترکیب تیم میلی گذاشته؟
دوم اینکه آیا از اساس این کار درستی است؟ آیا این کار به لیگ داخلی (ظرفیت داخلی کسب و کار) در ایران ضربه نمیزند؟ اگر میزند چرا و اگر نمیزند چرا و چه تاثیر مثبتی دارد؟ آیا اصلن میشود از آن اجتناب کرد و این مهاجرزادهها را نادیده گرفت؟
سوم اینکه این وضعیت چه ربطی به وضعیت واقعی جامعهی ایرانی دارد؟ آیا اتفاقی تازهای نسبت به دورههای جامهای جهانی دیگر افتاده که ما شاهد حضور این تعداد زیاد مهاجران ایرانی در تیم ملی هستیم؟
من پاسخهایی دارم که نشان میدهد این مسئله آنچنان هم اتفاقی نیست و تغییرهایی که در جامعهی ایران بوجود آمده که بیربط با و بیتاثیر در تغییرهای جهانی نبوده و رشتهای از اتفاقهای خوب و بد ما را به اینجا کشانده است. اگر علاقهمند هستید، پاسخهایم را در بخش دوم این یادداشت پیش از اولین بازی تیم ملی بخوانید.
پانوشتها:
* در ادبیات جامعهشناسی ما واژههای دقیقی برای پیدیدهی مهاجر با توجه به وضعیتاش نسبت به محل زندگی و محل تولدش نداریم. درحالیکه مثلن در فرانسوی (مهد جامعهشناسی) اگر بخواهند وضعیت مسعود شجاعی نسبت به اسپانیا یا اروپا را بررسی کنند، او را با عنوان immigré شناسایی میکنیم که من مهاجرِ آمده را جایگزین کردهام. اما اگر ما بخواهیم وضعیت مسعود شجاعی نسب به ایران را بررسی کنیم، در زبان فرانسوی émigré است که من مهاجرِ رفته را بهکار بردهام. یادم نمیآید که در ادبیات جامعهشناسی فارسی تفکیلی واژهشناختی بین این دو پدیده در نظر گرفته باشیم. دلیلاش به نظر من این است که ما هنوز به صورت جدی خودمان را با پدیده مهاجرت روبرو نکردهایم و آن را تنها در حد مهاجرت از روستا به شهر یا از شهر کوچک به شهر بزرگ بررسی نمودهایم. در این حالت هم حوزهی مطالعهی ما بیشتر مقصد مهاجرت بوده و همواره مبدا مهاجرت و وضعیتاش را از قلم انداختهایم. فوجی از پژوهشها دربارهی تاثیرهای مهاجرت بر شهرهای بزرگ شده است. اما به نظر میرسد کمتر تلاشی برای شناخت تاثیر مهاجرت بر شهرهای کوچک یا روستاها شده باشد. هرچند که این واقعیت جلوی چشم همهی ماست. اما حتی نخبهگان علمی کشور هم - به دلیلهای فراوان - علاقه، امکان یا کششی به آن ندارند.
** ۷ بازیکنی که به اردوی تیم ملی فوتبال ایران دعوت شدند: ۱- رضا قوچاننژاد (که با گل خاطرهانگیزش ایران را به جام جهانی رساند.) ۲- اشکان دژآگه ۳- دانیال داوری (به اولیور کان بیشتر شبیهه تا عابدزاده. اما این دلیل نمیشه که من ازش خوشم نیاد. از اولیور کان هم خوشم میومد) ۴- مهرداد بیتآشور (من را به یاد یکی از دوستای ایرانیام در فرانسه میندازه که اینجا راگبی بازی میکنه) ۵- علیرضا جهانبخش ۶- سردار آزمون ۷- امید نظری . از این میان، دو نفر آخری از فهرست نهایی تیم میلی فوتبال خط خوردند و راهی برزیل نشدند.
*** بازیکنان مهاجر یا مهاجرزادهای که ما به تازگی آنها را شناختیم : ۱- ویلیام آتشکده ۲- شروین رجبعلی فردی ۳- امین نظری (برادر امید نظری) ۴- علی منوچهری و از همه مهمتر ۵- فریدون زندی (شاید بتوانیم از او به عنوان اولین بازیکنی نام ببریم که چشم ما را به فوتبالیستهای ایرانی مهاجر یا مهاجرزاده باز کرد.)
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر