Hunger اعتصاب غذا |
این فیلم که یک رخدادِ معاصرِ تاریخی را به تصویر می کشد، تقریبن همان روزهایی روی پرده های سینما رفت که ما در حالِ جنب و جوش و رقم زدنِ روزهای مهمی در تاریخ کشورمان بودیم (۱۳۸۷- 2008) . پس از آن هم ما و یا خیلی از دوستان ما یا در زندان بودیم - و بعضی از ما دست به اعتصاب غذا زده بودیم- و یا تعداد بسیار بسیار بیشتری از ما درحال راهپیمایی و اعتراض و تظاهرات بودیم. روزهایی که خودمان در حال رقم زدن تاریخیترین داستانهای تاریخ بودیم. پس بنابراین عجیب نیست اگر فرصتی نداشتیم تا به داستان تاریخ دیگران نگاه کنیم. اما حالا که چهار سال دارد از آن روزها میگذرد، شاید وقتش باشد که به آن تجربهها نگاهی بیاندازیم.
از فیلم «اعتصاب غذا»* (Hunger) صحبت میکنم.
پس از حدود چهل دقیقه که از فیلم می گذرد و پس آنکه چیزی جز مشت و لقت خوردن و در کثافت زندگی کردنِ چند زندانی ایرلندی را نمیبینیم، درست وسط فیلم؛ وقتی به جریانِ پرهیجانِ بیکلام عادت کردهایم و کمترین حرفی بین شخصیتهای فیلم رد و بدن نمیشود، ناگهان با صحنهی گفتگوی نسبتن طولانی اما تاثیرگذارِ «بابی ساندس» و کشیش «دام» روبرو میشویم. کشیش که گویا در جبهۀ بابی هست اما مثل او رادیکال نیست، میخواهد او را از اعتصاب غذا پیشمان کند. گفتگوشان تند میشود و کشیش از بابی میپرسد: چه چیزی رُ میخوای ثابت کنی؟ میخوای به پیشوازِ خودکشی بری؟
بابی اما به ماجرا طوری دیگر میبیند. او داستانی از کودکیاش را برای کشیش تعریف میکند. روزی که با دوستانش به جنگل رفته. آنها با کره اسبی روبرو میشوند که زخمی شده است و در رودخانۀ کم عمقی افتاده و دارد زجر میکشد. بابی تعریف میکند که «دوستانم شروع کردن به بحث کردن که چکار باید بکنیم؟ هرکدام استدلال میکردن که باید فلان کرد و نباید بهمان کرد و بحث بین اونا بالا گرفته بود و این درحالی بود که کره اسبِ کوچیک داشت زجر میکشید. همۀ ما میدونستیم که کاری از دست اونها برایش برنمیآید. من دیگه تحملم تموم شد و سر اسب را زیر آب کردم تا خفه بشه و بمیره و زجرش تمام بشه.» به گفتۀ بابی، همۀ اینها در حالی اتفاق میافتد که یک کشیش نظاره گر ماجرا بوده و به آنها را تهدید کرده نباید دست از پا خطا کنند. اما بابیِ کوچک کارش را میکند. بعد از تعریفِ این ماجرا رو به کشیش «دام» میگوید:
«من به اندازۀ کافی [برای اعتصاب غذا] دلیل دارم «دام»!
به اندازی کافی واکنش دیدم
اما من کُنش میکنم و همینطوری بیکار یه گوشه نمیایستم».
مکالمۀ بابی و دام که تمام میشود، دوربین راهروی زندان را نشان میدهد و ماموری را میبینیم که دارد ادرار زندانیها که به طور هماهنگ از زیر درب سلولها بیرون آمده و در راهرو به هم پیوسته را پاک میکند. شاید این تصویر، نمادِ گَندی ست که معترضین ایرلندی به حاکمیت ستمگرانۀ بیرتانیا زدهاند و البته تلاش زندانبان برای پاک کردن ادرار زندانیان از روی زمین، سمبلی از کوشش مذبوحانۀ دولت برای رودرویی با آنهاست. تلاشی که در صدای تاچر که همزمان با این تصویر دارد پخش میشود میتوانیم بشنویم: «و حالا که با شکستِ جنبش بیاعتبارشدهشان روبرو شدهاند، مردهای خشونت طلب به میدان آمدهاند [منظورش دهها زندانیای است که اعتصاب غذا کردهاند] تا آخرین کارتشان را هم بازی کنند؛ تا اینکه خشونت را علیه خودشان بکار ببرند، آن هم بوسیلۀ اعتصاب غذا تا حد مرگ. آنها به دنبال بازی دادنِ اصلی ترین احساسات انسانی هستند، حیف! بخاطر ایجاد اضطراب و تنش و همچنین آتش کینه و دشمنی.»
بابی ساندس، پس از ۶۶ روز اعتصاب غذا در زندان مُرد و ۹ نفر دیگر از همراهانش نیز به همین سرنوشت دچار شدند. اما کیست که نداند اگر آنها این فداکاری را نمیکردند، نسلهای بسیاری همچنان میبایست زیر ستم زندگی میکردند و هیچ صدایی از آنها به گوش کسی نمیرسید.
و اکنون ما به صدمین روز اعتصاب غذای مهدی خزعلی نزدیک میشویم. من در طول فیلم به یاد او بودم و البته به یاد نسرین ستوده و مرحوم هدی صابر. شاید عدۀ کمی از ما تجربۀ اعتصاب غذا و رودررویی با آن را داشته باشیم. پس پیشنهاد میدهم برای اینکه کمی به این تجربه نزدیک شویم، وقت بگذاریم و این فیلم را ببینیم. اما فکر میکنم بهتر است تا دور هم تماشا کنیم. زیرا آنهایی که اعتصاب کردند، - و میکنند - این کار را جمعی کردند و هدفشان یک مبارزه و به قول بابی ساندس یک «کنش» جمعی است و نه فقط به پیشوازِ خودکشی رفتن. برای همین بهتر است که ما از این آزادی خودمان استفاده کنیم و به صورت «دسته جمعی» به تماشای اندکی از رنجی که آنها بردهاند - و میبرند- بنشینیم و در آن مشارکت کنیم.
خواهشن نگو که من دلِ دیدنِ فیلمهای غمناک را ندارم. اینها فیلم و خیال نیستند؛ واقعیتِ زندگیِ ما هستند و فرار از آن چیزی را عوض نمیکند؛ اما برعکس، رودرویی با آنهاست که زمینۀ تغییر را فراهم میکند. پس بیا اینبار باهم رودروی «اعتصاب غذا» بنشینیم و البته از یک اثر سینمایی خوب لذت ببریم.
من تلاش میکنم در هفتۀ آینده چند نفری از دوستانم را به خانه دعوت کنم تا باهم «اعتصاب غذا» را نگاه کنیم و اندکی هم دربارهاش گفتگو کنیم.
...
اگر نسخۀ بدون زیرنویس این فیلم را دارید، می توانید از اینجا به زینویس های فارسی آن دسترسی داشته باشید. با سپاس از مترجم و زیرنویس کننده ای که زحمت این کار ارزشمند را کشیده است.
*می دانم که ترجمۀ Hunger اعتصاب غذا نمی شود. اما این یک رسم است که وقتی اسم یک فیلم در یک زبان دیگر همان معنی اصلی را ندارد، نامی دیگر به کار می رود که شبیه باشد و همان حال و هوا را هم برساند. مثلن فیلم «جدایی نادر از سیمین» در زبان های انگلیسی و فرانسه به «یک جدایی» برگردانده شد. در اینجا هم «گرسنگی» نامی مناسب برای این فیلم به نظر نمی رسد. بلکه بیشتر منظور اشاره به اعتصاب غذایی است که بابی ساندز و همراهانش انجام داده اند. پس به نظرم «اعتصاب عذا» مناسب تر از «گرسنگی» است و بنابراین همین نام را بکار می بریم.
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر