دو قسمت پایانی از فصل اول سریال «بازیِ اورنگها» Game of Thrones بسیار رنجآور است. نِد استارک که دلاور و نجیبزادهای شرافتمند و درستکار و البته صدراعظم پادشاه هفت اقلیم است، بلافاصله پس از مرگ شاه در برابر زیادهخواهیهای اطرافیان فاسد شاه مقاومت میکند و تسلیم نیرنگها و صحنهآراییهای آنان نمیشود. آنها از او میخواهند که وصیت شاه را زیر پا بگذارد. اما ند استارک تن نمیدهد و جلوی آنها ایستادگی میکند. اما دستآخر اسیر نیرنگها و حیلههای آنها میشود. خودش زندانی میشود، دخترانش به گروگان گرفته میشوند و به اون تهمت خیانت به پادشاه جدید (فرزند شاهِ درگذشته) زده میشود و جزای خیانت در انتظار اوست: مرگ!
Game of Thrones / بازی اورنگها / صحنهی محاکمه و اعدام ند استارک |
با اینحال یکی از دختران سادهدل و البته حریصاش پیش او میآید و همین درخواست را تکرار میکند. اینبار ند استارک میپذیرد. نه برای چند سال اضافی زندگی. بلکه به خاطر کاهشِ رنج و درد فرزندانش و بخاطر پیشگیری از خونریزی احتمالی بیشتر. او در مقابل اجتماع مردم شهر در یک دادگاه نمایشی علیه خودش اعتراف [دروغین] میکند و درخواست عفو و بخشش را در برابر پادشاه جوان عرضه میدارد. اما او نیرنگ میزند. حال که همهی شهر اعتراف او را شنیدهاند، حال که تبلیغات دستگاه حکومتی ثابت شده است، پس چرا باید صبر کند و بزرگترین دشمن و شریفترین مرد هفت اقلیم را از سر راهش بر ندارد. پس در یک حرکت غیرمنتظره جلاد را احضار نموده و حکم گردن زدن را صادر میکند. دو دختر ند استارک شاهد ماجرایند و چشمان این مرد تنها نگران آن دو است. کار تمام میشود. صحنهی رنجآوریست. پدر شجاع و شریفی را ذلیلانه و خفتبار جلوی دخترانش گردن میزنند.
از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، من هنگام دیدن این صحنهها بالاخره قلبم لرزید و اشک از چشمانم سرازیر شد. پس از آن کلی با خودم کلنجار رفتم که علت این احساسات من چه بوده؟ آیا این مرد و وضعیتاش مرا یاد کسی میانداخته؟ آیا در زندگی من مرد شجاع و شریفیست که من نگران از سرنوشتِ او بر سرنوشت ند استارک گریستهام؟ پاسخ خیلی ساده بود. من ناخودآگاه «میرحسین» را به یاد آوردهام.
اما «استارک در نهایت هم اعتراف میکند و هم جلوی مردم خوار و خفیف میشود. حالا فرض کنید که ند استارک اعتراف نمیکرد و حتی آنگونه هم کشته نمیشد. اما هرچند که شخصیتِ خیالی او و شخصیتِ واقعی میرحسین از لحاظ شجاعت، درستکاری، فساد و ظلم ستیزی و حتی اشتباههایی که میکنند شباهتهای زیادی باهم دارند، اما از یک جنبهی مهم باهم فرق اساسی دارند. میرحسین تنها و تنها قهرمانِ یک جامعه نیست. بلکه او رای مردم هم هست و به نظر میرسد خودش به این وضعیت آگاهی دارد. ند استارک و بسیاری از قهرمانهای خیالی و واقعی، کمتر این فرصت را داشتهاند که علاوه بر خصوصیتهای فردی، رای مردم را پشت سر خود داشته باشند. و شاید به همین دلیل، این وضعیت به آنها اجازه میدهد تا تصمیمهایی بگیرند که فقط به جنبههای شخصی و فردی در آنها لحاظ شده باشند. همانند ند استارک که در نهایت بخاطر جلوگیری از آزار و اذیت فرزندانش تن به اعتراف نمایشی میدهد. پس از رخدادهای انتخابات ۱۳۸۸ هم داشتیم کسانی که درست به دلیلهایی از همین جنس حاضر به اعتراف دروغین علیه خودشان و حتی دیگران شدند. ـ البته خیلیها هم بودند که چنین نکردند. همچون بهزاد نبوی که در پاسخ به بازجوهایش میگوید: «من به میرحسین خیانت نمیکنم.» بر خلاف خیل عظیم زندانیان سیاسی پس از انتخابات ۱۳۸۸ و حتی پیش از آن، تنها کسی که وضعیتاش جنبهی عمومی و همگانیِ ویژه دارد، میرحسین موسویست. نه به این جهت که آدم مهمتریست ـ که بسا باشد یا نباشد ـ بلکه از این جهت که او «رای مردم» است. «رای ما» است و زندانی بودن و توهین به او برابر به زندانی بودن و توهین به همهی ماییست که به او رای دادیم و پس از انتخابات شعار «رای من کو» از زبانمان نیفتاد و به عملمان نیز شکل داد. وقتی که بهزاد نبوی میگوید «من به میرحسین موسوی خیانت نمیکنم» باید جمله او را اینگونه فهمید: «من به رای مردم خیانت نمیکنم.»
حال اگر وضعیت تراژیک و اسطورهایِ قتل ند استارک را در نظر نگیریم، میرحسین درست در همان وضعیتی قرار میگیرد که قهرمان این داستان قرار گرفته است. خودش حبس و حصر میشود، رسانههای حکومت علیهاش تبلیغات گسترده میکنند، ارکان حاکمیت علیهاش توطئه میکنند و خانوادهاش زیر فشار قرار میگیرند، اما چرا ند استارک «اعتراف دروغین» و «درخواست عفو» را میپذیرد، اما میرحسین نه!
ند استارک ترسو نیست. شریفترین آدم است. او سلحشور و جنگجوست و بارها مرگ را که تا آستانهی جانش رسیده، دیده و حس کرده است. اما از شرافتش میگذرد و خفت تبعید را تحمل میکند تا خانواده و نزدیکانش سالم بمانند. چرا میرحسین همچین کاری را نمیکند؟ پاسخ ساده است: او فقط یک قهرمان و یک سلحشور نیست. بلکه علاوه بر همهی اینها، او رای مردم است. او رای ماست و خودش به این وضعیت آگاه است. او میداند که در چه وضعیت تاریخیای قرار گرفته است و به همین دلیل است که تاکنون تسلیم نشده. میداند که رای نمادین مردم است، حتی اگر آن مردم او را فراموش کرده باشند. پس تصمیماش را تنها با ملاحظههای شخصی نمیگیرد. بلکه وضعیت عمومی مردم را به وضعیت شخصی خودش گره خورده میبیند.
حال من از خودم و خودمان میپرسم: ما چقدر وضعیت خودمان را وابسته به وضعیت میرحسین تعریف میکنیم؟
پ.ن
هر از چندگاهی با نگاه کردنِ دو قسمت پایانیِ فصل اول از این سریال، چون خودم را کمی تنبیه میکنم. به عبارت دیگر، کمی خودم را شکنجه میدهم. ترکه به روحم میزنم.
برای اینکه اگر کاری از دستم بر نمیاد، اگر دست و پا بستهام، اگر دورم، دستکم شرمندگیاش را فراموش نکنم.
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر