درست یک روز پیش از سخنان آیت الله خامنهای در خراسان شمالی، در جمعی از دوستان این پرسش را مطرح کردم که «اگر همین فردا آیت الله خامنهای خواب نما شود و همه را به اصلاح امور دعوت کند» نیروهای معارض و منتقد، از اصلاح طلبان گرفته تا اپوزیسیون مخالف نظام چه برنامهای برای این شرایط دارند؟» خب تقریبن هیچ کدام از حاضران [از جمله خودم] پاسخی نداشتند. یا این امر را شدنی نمیپنداشتند. یا اینکه اصلن تا به حال به آن فکر نکرده بودند. فردایش که آن سخنان در رسانهها بازتاب پیدا کرد، میان بخشی از حاضران در جلسه _و نه همۀ آنها_ این گفتگو در گرفت که واقعن اگر این اتفاق رخ بدهد چه باید کرد؟
در همین گیر و دار بود که در جمع دوستان حقلۀ گفتگو نیز این پرسش با رنگ و لعابی دیگر به میان آمد. از آنجایی که این مسئله برای من بسیار مهم است، و پیشتر از این هم زیاد به آن فکر کردهام، خواستم سخنی بگویم که راهی جلوی پای خودم و دیگران بگذارم و هرچند که هنوز هم به پاسخی که پسندیدۀ خودم باشد نرسیدهام، اما فکر میکنم حداقل به این نتیجه دست پیدا کردم که چطور باید به موضوع نگاه کرد.
اول اینکه بیشتر کسانی در اینباره سخن میگویند بیشتر از زاویۀ اصلاحات سیاسی از نوعِ اصلاحات «در» و «بوسیلۀ» راس قدرت به این مسئله نگاه میکنند. البته تا حدودی دوستان وبلاگ نویس _شاید به خاطر نوع رسانۀ شان_ از این قائده مستثنا هستند. درحالی که به نظرم میرسد تا زمانی که تناسب نیروها در جامعۀ ایران برقرار نباشد، این مسئله (اصلاحات در و با راس قدرت) بلاموضوع و نابجاست. میپرسید یعنی چه؟ یعنی اینکه در حال حاضر میتوانیم یک گروه سیاسی-عقیدتی در جامعه را ببینیم که منابع نظامی و اقتصادی و رسانهای کشور را در دست دارد و به واسطۀ آن، انسداد سیاسی را به نفع خود و به ضرر بقیۀ جامعه حاکم کرده است. در طرف دیگر، طیف گسترده اما پراکندهای را میبینیم که با قدرت حاکم در تعارض هستند، اما از هیچ منبع قدرتی برای تغییرات سیاسی-اجتماعی بهره بهرهمند نمیباشند. خب در این شرایط چه دلیلی وجود دارد که حاکم تن به تغییری بدهد که به نفعش نیست؟ در چنین شرایطی، هر نوع اصلاحات، زمانی به نفع طیفهای مختلف جامعه جریان مییابد که آنها [اصلاح طلبان] * یا خودشان توان لازم برای اِعمان اصلاحات، مستقل از قدرت را حاکم داشته باشند، یا اینکه چنان قدرتی داشته باشند که بتوانند حاکم را به اِعمال خواستههایشان مجبور کنند و یا اینکه شرایط را طوری رقم بزنند که به راس قدرت دست پیدا کنند و حاکمیت را از ابزار سرکوب خلع سلاح نموده و خواستههای خود را پیاده نمایند.
دوم اینکه با نگاهی به جملههای درآمده از لابلای سخنان آیت الله خامنهای، میبینیم که تا حدودی روزنههایی برای پدید آمدن یکی از سه شکل ممکن بوجود آمده است. «سبک زندگی» «رعایت حقوق متقابل در خانواده» «قانون گرایی» «مبارزه با دروغ» «کارآمدی در ادارۀ کشور» و... اینها کلیدواژههایی هستند که تا پیش از این در گفتار آیت الله خامنهای کمتر دیده میشدند و اگر هم جایی آنها را میشنیدیم، نه از برای انتقاد، بلکه واکنشی برای سرکوب مخالفان بود. مثلن در جریان انتخابات ۱۳۸۸ ایشان با ورود غیرقانونی خود به عرصۀ انتخابات، به بهانۀ قانون گرایی، از تصمیم غیرقانونی شورای نگهبان حمایت کرد و معترضان به نتایج انتخابات را قانون شکن خواند. اما پس از سه سال، اینبار در قامت یک منتقد ظاهر شده است و از وضعیت جاری مملکت که آلوده به شمار زیادی از بدیها و زشتی هاست گله میکند. خوب که نگاه کنیم، متوجه میشویم که اینها همان خواستهایی است که طی شانزده سال گذشته (پس از جنبش سیاسی-اجتماعی دوم خرداد) در جامعه نهادینه شده است و در جریان انتخابات خرداد ۸۸ و رخدادهای پس از آن، به صورت اعتراضی و جدی در مقابل حاکمیت قد علم کرده است و در قامت جنبش سبز، به یک جنبش سیاسی-اجتماعی تمام عیار تبدیل شده است.
از آنجایی که آیت الله خامنهای سیاست مدار باهوشی است، میخواهد با رفتن به سمت خواستهای اجتماعی اکثریت مردم، روی مطالبههای سیاسی جامعه سرپوش بگذارد. و در واقع با این کار، وجهۀ اجتماعی جنبش را از آن خود بکند و عَلم رهبریاش را به دست بگیرد و جنبۀ سیاسی آن را به فضاهای محدود سیاسی واگذار کند تا در فرصت مقتضی، پروژۀ سرکوب خود را کامل کند. پیش از این، حداقل یک بار تجربۀ چنین حرکتی را از آیت الله خامنهای داشتهایم. زمانی که پس از گذشت دو سه سال از آغاز جنبش دوم خرداد، پس از انجام انواع و اقسام نقشهها و حیلهها برای سرکوب اصلاحات، اقتدارگرایان به این نتیجه رسید که «خواست» و مطالبۀ اصلاحات فراگیرتر و ریشه دارتر از آنی است که بتوان در مقابلش ایستادگی کرد. در چنین شرایطی ایشان بالاخره وا دادند و آیت الله خامنهای از «مردم سالاری» و البته از نوع دینیاش سخن به میان آورد و مدتی خوش باوران را به این سخنان سرگرم کرد تا آهسته آهسته، با طرفندهای مختلف، نیروهای سیاسی جنبش دوم خرداد را از بدنۀ اجتماعیشان جدا کند و زمانی که از آنها سردارانی بیلشکر و شیرانی بییال و دم ساخت، با تلنگری از عرصه به درشان کند. برای این کار، در یک جبهه صدا و سیما را به جنگ روزنامهها فرستاد و در جبههای دیگر، پایگاههای بسیج و شبکۀ مساجد و روحانیت را علیه حزبهای نوپا و ان. جی. اُوهای نورسیده و هرگونه نهالِ نهادِ مدنی بسیج کرد. از طرفی دیگر، با حربۀ قوۀ قضائیه به جبهۀ خودی دوپینگ میرساند و حریفان را محروم و مضروب میکرد. در نهایت کار به جایی رسید که در انتخابات دوم شورای شهر که اجتماعیترین و غیر سیاسیترین انتخابات کشور است، بخش عظیمی از جامعه غایب بودند. حتی پیش از آن، کار به جایی رسید که جامعهای که با بسته شدن روزنامۀ سلام، ماجرای کوی دانشگاه را خلق میکرد، در مواجهه با بسته شدن فلهای مطبوعات، هیچ واکنشی از خود نشان نداد و برای تحصن نمانده گان مجلس ششم که با رای تاریخی آنها را انتخاب شده بود، ترهای خرد نکرد. دست آخر میدانی فراهم شد که پیروزیِ تک مادهای احمدینژاد و تکیه زدنش بر جایگاهی که پیشتر به سید محمد خاتمی اختصاص داشت، دور از انتظار نبود.
حال به نظر میرسد آیت الله خامنهای، دوباره در حال تدارک دیدن همان سناریو است. نکتۀ مثبتش این است که به ایشان و اطرافیانش ثابت شده است که جنبش سبز و خواستهایش ریشه دارتر از این حرفهاست که حتی با اعمال سه سال حکومت نظامی و امنیتی، از پس سرکوبش بر نمیآیند. اما نکتۀ مهمش این است که چنانچه سبزها، از بدنۀ اجتماعی خود غافل شوند، دوباره در همان دام گرفتار خواهند شد. سبزها باید بدانند که جنبش سبز چیزی نیست، مگر نیرویی سیاسی-اجتماعی که حامل خواستهای مدنی مردم است. آنهایی که میخواهند خوب زندگی کنند و به دنبال آتیهای خوب هستند. آنهایی که از این همه دروغ و فساد دوروبرشان به تنگ آمدهاند و از هر روزنهای برای «خوب» بودن و خوب زیستن استفاده میکنند. آنها دولت خوب، زندگی خوب، عدالت خوب، مناسبات خوب، سیاست خوب، جامعۀ خوب و... میخواهند و جنبشی که حامل این خواسته هاست، نباید پرچمداری آن را واگذار کند.
بر همین مبنا، قدرت جنبش سبز نمایندگی و حمل کردن همین خواستها و بسیج کردن جامعه، حول آن مطالبه هاست. آنجاست که میتواند در شرایط گوناگون این قدرت و توان را به نفع تغییرات مورد نظرش به کار ببندد. چه زمانی که موقعیت چانه زنی به دست آید و چه هنگامی که راهی جز مقابلۀ رودرو (البته بدون خشونت و مدنی) باقی نماند، تنها قدرت اصلاح طلبان واقعی، جامعۀ بسیج شده حول همین خواست هاست.
*وقتی واژۀ اصلاح طلبان را بکار میبندم، منظورم فقط کسانی که در جریان پس از دوم خرداد ۷۶ به اصلاح طلب معروف شدند نیستند. بلکه همۀ نیروهای دموکراسی خواه، آزادی خواه و عدالت طلب از مشروطه تا جنبش سبز و هر زمان دیگری را در نظر دارم.
یادداشت های مرتبط از حلقۀ گفتگو:
خامنهای اصلاحطلب میشود | سیبستان
رهبری و اصلاحات | راز سر به مهر
رهبری و اصلاحات | راز سر به مهر
گفت پرهیز کن از صحبت پيمانشکنان | مرثیه های خاک
معیارهای شناخت تلاش واقعی برای تحول در کشور | رتوریک
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر