گوگوش رو خیلی دوست دارم
اینقدر که در اون لحظههایی که در کشاکش یک تصمیم خیلی سخت و بزرگ بودم، ناگهان صدای گوگوش رو از بلندگوی لپتاپ شنیدم که میگفت: جاده فریاد میزنه، بیـــــــــــــا...
...
امروز یکی از بچهها خوش ذوق این عکس رو برام فرستاد. زمانی که من اون تو بودم و بچههای نیویورک برای ما اعتصاب غذا کرده بودن.
و گوگوش که بین بچهها حاضر میشه.
اسم من و خیلیها روی پارچه هست که من نمیشناسمشون. امیدوارم هرجا هستن سلامت و سرسبز باشن
...
خدایــــــا، خدایـــــــــا
کویــــــــرم، کویـــــــــرم
بگو ابر بباره
میخوام جون بگیــــــــرم
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر